داد کشیدن، داد زدن، فریاد کردن، بانگ بلند برآوردن، از روی داد حکم کردن، اجرای عدالت کردن، برای مثال دل از بند بیهوده آزاد کن / ستمگر نه ای داد کن داد کن (نظامی۵ - ۸۵۴) شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد / قدر یک ساعت عمری که دراو داد کند (حافظ - ۳۸۶ حاشیه)
داد کشیدن، داد زدن، فریاد کردن، بانگ بلند برآوردن، از روی داد حکم کردن، اجرای عدالت کردن، برای مِثال دل از بند بیهوده آزاد کن / ستمگر نه ای داد کن داد کن (نظامی۵ - ۸۵۴) شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد / قدر یک ساعت عمری که دراو داد کند (حافظ - ۳۸۶ حاشیه)
دست کودک یا شخص بیمار و علیل را گرفتن و او را گردش دادن، کودک را در بغل گرفتن و گردش دادن، به رفتار در آوردن، راه جستن و راه یافتن و پی بردن به جایی یا چیزی
دست کودک یا شخص بیمار و علیل را گرفتن و او را گردش دادن، کودک را در بغل گرفتن و گردش دادن، به رفتار در آوردن، راه جستن و راه یافتن و پی بردن به جایی یا چیزی
بسیار گرم کردن، گرم و سوزان ساختن، با آهن تفته جایی از بدن انسان یا حیوانی را سوزاندن، با آلت فلزی که در آتش سرخ شده در کفل چهارپایان علامت گذاشتن که شناخته شوند
بسیار گرم کردن، گرم و سوزان ساختن، با آهن تفته جایی از بدن انسان یا حیوانی را سوزاندن، با آلت فلزی که در آتش سرخ شده در کفل چهارپایان علامت گذاشتن که شناخته شوند
کنایه از زنده ماندن، نجات یافتن، از مهلکه گریختن، از خطر رهایی یافتن، برای مثال هیچ شادی مکن که دشمن مرد / تو هم از موت جان نخواهی برد (سعدی - لغت نامه - جان بردن)، از مهلکه نجات یافتن
کنایه از زنده ماندن، نجات یافتن، از مهلکه گریختن، از خطر رهایی یافتن، برای مِثال هیچ شادی مکن که دشمن مُرد / تو هم از موت جان نخواهی بُرد (سعدی - لغت نامه - جان بردن)، از مهلکه نجات یافتن
انصاف. قصد. (تاج المصادر بیهقی). اقساط. (ترجمان القرآن جرجانی). عدل. (تاج المصادر بیهقی). داد دادن. عدل کردن. عدالت ورزیدن. مقابل ستم کردن: و یا به کسی ستمی رساند و چنان داند که داد کرده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 98). داد کن کز ستم بدرد رسی در جهان این سخن پدیدار است. ناصرخسرو. چون داد کنی خود عمر تو باشی هرچند که نامت عمر نباشد. ناصرخسرو. ایزد نکند جز که همه داد ولیکن خرسند نگردد خرد از دیدۀ اعور. ناصرخسرو. این داد کرد و آن ستم آورد عاقبت هم حال دادگر ز ستمگر نکوتر است. خاقانی. دل از بندبیهوده آزاد کن ستمگر نه ای، داد کن، داد کن. نظامی. داد کن از همت مردم بترس نیمشب از تیر تظلم بترس. نظامی. ای ز تو خوش هم ذکور و هم اناث داد کن المستغاث المستغاث. مولوی. هر که او از گذشته یاد کند با دل خود به شرم داد کند. اوحدی. شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد قدر یکساعت عمری که درو داد کند. حافظ. ، آواز بلند برآوردن. داد زدن. فریاد کردن. داد کشیدن. فریاد کشیدن. آوای بلند برآوردن
انصاف. قصد. (تاج المصادر بیهقی). اِقساط. (ترجمان القرآن جرجانی). عدل. (تاج المصادر بیهقی). داد دادن. عدل کردن. عدالت ورزیدن. مقابل ستم کردن: و یا به کسی ستمی رساند و چنان داند که داد کرده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 98). داد کن کز ستم بدرد رسی در جهان این سخن پدیدار است. ناصرخسرو. چون داد کنی خود عمر تو باشی هرچند که نامت عمر نباشد. ناصرخسرو. ایزد نکند جز که همه داد ولیکن خرسند نگردد خرد از دیدۀ اعور. ناصرخسرو. این داد کرد و آن ستم آورد عاقبت هم حال دادگر ز ستمگر نکوتر است. خاقانی. دل از بندبیهوده آزاد کن ستمگر نه ای، داد کن، داد کن. نظامی. داد کن از همت مردم بترس نیمشب از تیر تظلم بترس. نظامی. ای ز تو خوش هم ذکور و هم اناث داد کن المستغاث المستغاث. مولوی. هر که او از گذشته یاد کند با دل خود به شرم داد کند. اوحدی. شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد قدر یکساعت عمری که درو داد کند. حافظ. ، آواز بلند برآوردن. داد زدن. فریاد کردن. داد کشیدن. فریاد کشیدن. آوای بلند برآوردن
غالب آمدن در بچنگ آوردن نوبت بازی نرد و جز آن. بدست آوردن نوبت بازی پیش از حریف. نوبت بردن. دو بردن. (در تداول مردم قزوین) : از پسر نردباز داو گران تر ببر وز دو کف سادگان ساتگنی کش بدم. منوچهری. بردم از نراد گیتی یک دو داو اندر سه زخم گرچه از چار آخشیج و پنج در در ششدرم. خاقانی
غالب آمدن در بچنگ آوردن نوبت بازی نرد و جز آن. بدست آوردن نوبت بازی پیش از حریف. نوبت بردن. دَو بردن. (در تداول مردم قزوین) : از پسر نردباز داو گران تر ببر وز دو کف سادگان ساتگنی کش بدم. منوچهری. بردم از نراد گیتی یک دو داو اندر سه زخم گرچه از چار آخشیج و پنج در در ششدرم. خاقانی
باد زدن، فخر فروختن، فیس کردن، به فروش نرفتن کالا و ماندن روی دست صاحبش، کسی را به کاری صعب برانگیختن، تیر کردن، محو کردن، دمیدن در سازهای بادی و به صدا درآوردن آن ها
باد زدن، فخر فروختن، فیس کردن، به فروش نرفتن کالا و ماندن روی دست صاحبش، کسی را به کاری صعب برانگیختن، تیر کردن، محو کردن، دمیدن در سازهای بادی و به صدا درآوردن آن ها